مقدمه

چند وقت پیش با مسئله ای روبرو شدم که هرچند قبلاً برای خودم به شکل دیگری بروز کرده بود و احتمالاً برای هر کسی که به عنوان مشاور مدیریت فعالیت می کند رخ می دهد، با این وجود جلوه ای بسیار عجیب داشت.

یک مدیر در متنی تقریباً 800 کلمه ای(!) که در واتس اپ برایم ارسال کرده بود از کارهایی گفته بود که در طی مدت همکاری ما توسط خودش، در مجموعه ی خودش انجام داده است.

در ادامه ی متن هم کارهایی که تیم ما در مجموعه انجام داده بود را لیست کرده بود و ظاهراً می شد این برداشت را از مطلب نوشته شده داشت که این مدیر محترم انتظار داشته که کارهای ایشان را ما انجام دهیم و یا درگیر کارهای اجرایی ریز و درشت ایشان شویم.

دوست داشتم همان زمان راجع به این موضوع مطلبی بنویسم. با این وجود ترجیح دادم مدت زمانی از موضوع بگذرد و در یک فاصله ی زمانی ببینم آیا باز هم همین نظر را در مورد مطالب بیان شده دارم یا خیر.

برای شروع بحث بهتر است چند پیشفرض داشته باشیم:

1- مشاور مدیریت و یا هر گونه کار مشاوره ای به معنای استفاده از توان فکری شخصی خارج از سازمان است تا به مدیر کمک کند تا به تصمیمات بهتری برسد و یا این امکان را داشته باشد که تصمیمات فعلی خودش را تصدیق کند و شانس موفقیت را بالا ببرد. یا شاید به بیان دیگر احتمال شکست را کاهش دهد.

2- حتی در کارهای اجرای، زمانی که شما یک مدیر را در جایگاه خاصی استخدام می کنید، انتظار دارید که شخص مورد نظر کار حرفه ای خودش را در حوزه ی مشخص شده ارائه دهد و طبیعتاً انتظار ندارید کارهای خارج از حوزه ی تخصصی و یا زمانی که نیاز دارد تا کار اصلی خودش را ارائه دهد انجام دهد.

3- حیات یک سازمان به شیوه های رهبری یک مدیر وابسته است. مالک یا مدیر سازمان تنها می تواند بخش هایی از کارها و یا حتی تمام کارها را به دیگران واگذار کند، اما نمی تواند مسئولیت را به دیگران واگذار کند.

با این پیش فرض ها که تصور می کنم جزو بدیهیاتی هستند که باید همیشه پیش روی ما باشند، وارد بحث شویم.

خود انگیختگی

خود انگیختگی احتمالاً یکی از مهم ترین ویژگی های یک مدیر تراز اول است. به این معنا که مدیر منتظر نمی ماند تا دیگران به او انرژی ادامه ی کار بدهند. بلکه به عنوان بخشی از کارهای خودش تلاش می کند تا انرژی مورد نیاز برای ادامه ی کار را در خود ایجاد کند.

به بیان دیگر مدیر نه تنها باید بتواند برای کارکنان خود انرژی و انگیزه ی کار را فراهم کند، بلکه باید این توانایی و استقلال را داشته باشد تا بدون توجه به عوامل بیرونی، انگیزه های لازم را در خود فراهم کند.

به همین دلیل است که مدیران بصورت کلی انسان های تنهایی هستند. انسان هایی که ادراکشان از محیط از طریق واسطه هایی صورت می گیرد و این واسطه ها هستند که دنیای بیرون را به زبان آن ها ترجمه می کنند.

در چنین شرایطی یک مدیر خوب باید این توانمندی را داشته باشد تا خود را در شرایطی قرار دهد که بتواند ادامه ی مسیر دهد.

روابط مالکین کسب و کار و مدیران

یک مالک کسب و کار با مجموعه ی خودش زندگی کرده است. احتمالاً برند ایجاد شده اش را به اندازه ی فرزندانش دوست دارد و تمام تلاشش را کرده است تا بتواند برند را رشد دهد.

احتمالاً در بخش هایی از زندگی حتی مجموعه را به زندگی شخصی و خانواده اش ترجیح داده است.

مهم نیست یک مجموعه در چه مرحله ای از رشد قرار داشته باشد، احتمالاً این مسئله در رابطه ی مالک و شرکت قابل مشاهده است.

این ماجرا تا جایی اشکالی ایجاد نمی کند که مالک کسب و کار از دیگران انتظار داشته باشد با کسب و کارش مانند خودش مواجه شوند.

اگر شما یک مدیر مالی استخدام کنید، انتظار دارید که وظایف یک مدیر مالی را به خوبی انجام دهد. در اصل به نفع مالک کسب و کار است که یک مدیر مالی کار مالی خودش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.

حال ممکن است مالک کسب و کار از این مدیر مالی انتظار داشته باشد حتی زمانی که کار خاصی ندارد، زمان بسیار زیادی را در مجموعه صرف کند و یا حتی این انتظار را داشته باشد که کارهایی خارج از حیطه ی تخصصی خود انجام دهد که حتی ممکن است به کار اصلی این مدیر مالی آسیبی وارد نکند، اما زمان این مدیر را به شکل گسترده ای در بر بگیرد و یا حتی وی را مجبور کند که ساعاتی از زمان شخصی خودش را به اجرای اوامر ریز و درشت مدیر بگذراند.

اگر یک مدیر کمی فکر کند، احتمالاً از این مدیر مالی چنین درخواستی را نخواهد داشت. یک مدیر خوب می داند از هر کسی چه چیزی بخواهد، در چه زمانی و به چه شیوه ای بخواهد و این خواسته ها را به شیوه ای مدیریت می کند که بالاترین بهره وری را داشته باشد.

اصولاً یک مدیر خوب و توانمند نیازی ندارد تا به دیگران اثبات کند که در حال چه کاری است و یا لازم ندارد به دیگران بگوید چه می کند.

یک مدیر خوب نیازی ندارد منت کارهایی که خودش، برای رشد مجموعه ی خودش، با زمان خودش، با انرژی خودش و با منابع شخصی خودش انجام می دهد را بر سر کسی بگذارد.

هر چند که در طی سال های فعالیت حرفه ایم کسی با چنین مشخصاتی را در رده ای بالای مدیریت بخش خصوصی ندیده ام و این مدل تفکر بیشتر در کسب و کارهای بسیار بسیار کوچک رواج دارد. اصولاً تصور می کنم کسی که با چنین رویکردی با بیزینس خودش برخورد کند، فرصت های زیادی برای رشد نخواهد داشت.

شاید اینطور بهتر بتوان موضوع را درک کرد:

تصور کنید که من آماده شده ام که به دفتر بروم و درست در ورودی خانه، متوجه می شوم که زباله ها را بیرون نگذاشته ام. حالا با غرولند فراوان کیسه ی زباله را بیرون می برم و در سطح اول کوچه می اندازم.

زمانی که به شرکت می رسم هنوز عصبانی هستم و شروع می کنم به تمام همکارانم گیر دادن و گفتن اینکه ببینید من صبح چه کار عجیب و مهمی کردم!

من زباله ها را سر کوچه گذاشته ام! شما امروز برای زباله های من چه کار کردید؟!

گاهی اوقات مسائلی که ما به عنوان مدیر با آن مواجه می شویم و آن ها را مطرح می کنیم به همین اندازه خنده دار هستند. با این وجود به این دلیل که در بطن موضوع قرار داریم نمی توانیم دید روشنی به موضوع داشته باشیم.

بهتر است به عنوان یک مدیر گاهی از خود بپرسیم که آیا من شخص مناسبی برای کاری که انجام میدهم هستم؟ اگر جواب این سوال نه باشد، می توانیم مدیریت سازمان را به اشخاصی که توانایی علمی و عملی انجام چنین کاری را دارند بسپاریم و خودمان صرفاً به عنوان سرمایه گذار حضور داشته باشیم.