مقدمه

یکی از پر تکرار ترین مفاهیمی که طی سال های گذشته بر سر زبان ها افتاده و گویی توافقی نانوشته در خصوص آن وجود دارد، مفهومی از جنس انسان رنسانسی است.

هر چند ممکن است این اصطلاح در جاهایی کاربرد داشته باشد، شخصاً نسبت به تعمیم آن به تمام بخش های حرفه ای و نسبت به همه ی اشخاص احساس خطر می کنم.

پیش از شروع بحث اجازه دهید چند نکته را یادآور شویم.

اولین مسئله اینکه رنسانس یک کلمه ی فرانسوی است که در لغت معنای تولد دوباره دارد. اما در واقع به معنای بازگشت به دوران روم و یونان باستان در اروپا بود. دورانی که انسان و تفکراتش اهمیت داشت و هر کسی می توانست به هر موضوعی فکر کند و یا هر کاری که در ذهن دارد را انجام دهد.

و معروف ترین اشخاصی که در این تعریف می توانیم از آن ها نام ببریم، لئوناردو داوینچی، ابوعلی سینا، مایکل آنجلو و دیگرانی است که هر چند ممکن است در زمان و مکان وجود این تعریف زیست نمی کرده اند، با این وجود در این تعریف جای گرفته اند و امروز آن ها را به عنوان دانشمندانی با طیف گسترده ای از توانمندی ها می شناسیم.

دومین مسئله اینکه بیان این مطالب به معنای مخالفت با این مفهوم نیست. همانطور که تاریخ ثابت کرده است وجود چنین انسان هایی یکی از ارکان رشد امروزی جوامع ماست و نمی توان از این موضوع به سادگی گذشت.

با این وجود باید این مسئله را در ذهن داشته باشیم که تعاریف در طی زمان تغییر می کنند.  این تغییرات هم معمولاً معلول ظرف زمان، نیازهای اجتماعی و اصولاً شرایطی است که اشخاص در آن ها زیست می کرده اند.

سومین مطلب اینکه من طبیعتاً و صرفاً در خصوص مسائل حرفه ای صحبت می کنم. اگر موضوعات شخصی را به این مطلب وارد کنیم، می توان اشکالات جدی در بحث وارد کرد و شخصاً تصور می کنم که زیست رنسانسی برای دنیای پر از تغییرات ما نه تنها یک انتخاب که یک ضرورت است و نمی شود به راحتی از آن فرار کرد.

تخصص

اجازه بدهید از تعاریف رسمی بگذریم و تنها به یک نکته فکر کنیم. وقتی راجع به یک متخصص صحبت می کنیم چه چیزی به ذهن شما متبادر می شود.

برای مثال فرق سروش به عنوان یک غیر متخصص در پزشکی با یک متخصص قلب و عروق چیست؟

شاید ساده ترین تفاوتی که بتوان در این موضوع بیان کرد این است که یک متخصص با توجه به زمان و انرژی زیادی که برای درک بهتر یک موضوع گذاشته است، می تواند موضوع تخصص خود را به اجزای بیشتری تفکیک کند.

در همین مثال متخصص قلب و عروق، من فقط می دانم یک پمپ(!) در بدنم دارم که احتمالاً 4 بخش دارد و کاری که انجام می دهد این است که خون را به سرخرگ ها می فرستد و بعد از اینکه خون، کار خودش را انجام داد، آن را از طریق سیاه رگ ها تحویل می گیرد.

همین!

اگر شما بیشتر از من می دانید، به شما قبطه می خورم. با این وجود اگر پزشک نباشید احتمالاً شما هم چیز دقیق تری نمی دانید.

حال اگر پای صحبت یک متخصص قلب و عروق بنشینید و آنقدر حوصله و تمرکز داشته باشید که حرف هایش را دنبال کنید، می تواند ساعت ها و بلکه روزها در خصوص کارکرد قلب، بخش های مختلف آن و شیوه ی کارکرد آن برای شما صحبت کند.

می تواند به شما بگوید که اشکال در هر بخش چه تاثیراتی دارد و اینکه چطور خود را نشان می دهد.

یک غیر متخصص بسیاری از این حرف های را متوجه نخواهد شد و یا به سادگی از آن ها عبور خواهد کرد. اما هر کلمه، برای متخصص معنای بخصوصی دارد؛ معنایی که می تواند نجات بخش زندگی ما در زمان بحران باشد.

حالا به این فکر کنید که چرا به یک متخصص پول پرداخت می کنید؟

قطعاً به این دلیل که باور دارید در خصوص موضوعی که بابت آن به وی مراجعه کرده اید از شما بیشتر می داند.

ارزش

متخصص یک حوزه با خرج کردن تنها منابعی که ما به عنوان یک انسان در اختیار داریم، به شناختی دست پیدا کرده که ایجاد ارزش می کند.

اما این منابع چیست؟

  • وقت
  • انرژی

هر چیز دیگری که در زندگی داریم را از این دو منبع دریافت می کنیم و شاید اگر کمی دقیق تر صحبت کنیم، هر چیزی که در زندگی داریم را با خرج کردن از موجودی این دو منبع بدست می آوریم.

زمانی که ساعت های بی شماری را صرف مطالعه و کار کردن در یک حوزه ی خاص می کنیم، در حال خرج کردن وقت ارزشمند و انرژی محدود انسانی مان هستیم.

اگر با ادبیات مدیریت استراتژیک صحبت کنیم، یک مزیت رقابتی (شاید پایدار) ایجاد کرده که این مزیت رقابتی به خلق ارزشی منجر شده است. ارزشی که شما با پرداخت پول خود به آن پاسخ می دهید.

حتی اگر نه به عنوان یک بیمار، به عنوان یک دانشگاه یا حتی دانشجو که حاضر می شود این دانسته ها را بپذیرد.

پس شاید بتوان از این دید به تخصص نگاه کرد که ما نیازمند ایجاد یک مزیت رقابتی در خود هستیم تا در زندگی حرفه ای بتوانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم و در مرحله ی اول نیازهای خودمان را مرتفع کنیم و در مراحل بعدی احتمالاً به سراغ بخش های دیگر هرم مازلو حرکت کنیم.

دنیای گوگل

با این وجود شکل دنیای ما به شکل بسیار وسیعی با این موضوع منافات پیدا کرده است. همه ی ما به سادگی به حجم گیج کننده ای از اطلاعات دسترسی داریم.

ما حتی عادت کرده ایم که باید پاسخ های مورد نیازمان را بسیار ساده بدست بیاوریم و هر زمان که جواب مسئله ای را نمی دانیم، به سراغ سرچ کردن می رویم.

اگر به نسل جدید نگاهی بیندازید با تعجب خواهید دید که این ها کسانی هستند که هیچگاه دنیای بدون اینترنت را تجربه نکرده اند. به این مفهوم که نمی توانم و یا شاید خیلی سخت بتوانم، از پسر یک ساله ام در زمان بزرگسالی بخواهم که برای بدست آوردن جواب یک سوال بجای جستجوی اینترنتی، به سراغ تفکر، نتیجه گیری، اشتباه و نهایتاً پیدا کردن پاسخ درست برود.

پس اینطور ما خودمان را متخصص در همه ی امور می بینیم. به مطب پزشک حاذق مراجعه می کنیم و با تشخیص پزشک مخالفت می کنیم و یا شروع به بحث می کنیم. وقتی هم که پزشک بیان می کند که فلان موضوع حتی یک مورد در یک میلیون هم احتمال وقوع ندارد، به سادگی بیان می کنیم که شما اشتباه می کنید و من در فلان سایت خوانده ام یا دکتر “گ” در پیج چند میلیونی اینستاگرامش این موضوع را بیان کرده.

ما این موضوع را فراموش کرده ایم که احتمالاً مهم ترین علت رشد بشر تا جایی که امروز در آن قرار دارد، نه خرد فردی که خرد جمعی بوده  است.

این توانایی که مغزهای ما بصورت موازی با هم کارکنند و موضوعاتی را که ذهن یک نفر توان تحلیل و حتی درک همه ی آن را ندارد، درک کنند، بسازند و رشد کنند.

مثل یک طراح و یا مهندس و یا حتی کارگر خط تولید کارخانه ی اتومبیل سازی که سوای اینکه چقدر باسواد باشد و یا حافظه ی قدرتمندی داشته باشد، نمی تواند همه ی قطعات خودرو، مراحل تولید و شیوه ی کار همه ی بخش ها را به ذهن بسپارد.

خوردو به عنوان یک وسیله ی پیچیده تنها زمانی می تواند تولید شود که ذهن صدها و شاید هزاران انسان بصورت موازی با هم کار کند.

تنبلی

این موضوع تبعاتی در پی دارد.

مثلاً منِ تنبل برای فرار از انگ تنبلی تخصص را بی معنی می دانم. شاید تنها به این دلیل که خودم زمان و انرژی لازم برای اینکه در یک موضوع عمیق شوم را نداشته ام، به خودم اجازه می دهم تخصص را زیر سوال ببرم.

بعد در مهمانی ها خانوادگی یا جمع های کاری می نشینم و از تصمیمات اوپک تا جنگ روسیه و اوکراین تا روش های سرمایه گذاری و حتی فرزند پروری با اطمینان صحبت می کنم.

چند جایی هم به چند کتاب ارجاع می دهم که حتی نخوانده ام و احتمالاً خلاصه ای از آن را در یک پادکست گوش کرده ام.

روشی بسیار شیک برای فرار از تخصص و اجازه به خود برای نظر دادن در هر موضوع مرتبط و غیر مرتبط با خودم.

بعد هم می توانم از بازار بد شکایت کنم که چرا قدر کسانی که این همه می فهمند را نمی داند و در تنهایی و جمع به همه لعنت بفرستم.

غافل از اینکه همین دنیای اینترنتی که به من فرصت دسترسی نامحدود (تقریباً!) به همه ی اطلاعات را داده است، همین فرصت را هم در اختیار کارفرمای من قرار داده تا به سادگی به خبره ترین متخصصانی که می توانند به وی کمک کنند دسترسی داشته باشد.

افراد چند پتانسیلی

اما این به این معنا نیست که اشخاص نمی توانند و نباید در حوزه های متفاوتی کار کنند. خود من که ادعای تخصص در حوزه ی کاری خودم را دارم، در وقت های آزاد روزم در مورد جنگ های جهانی مطالعه می کنم، حوزه های جدید دانش که به من نزدیک هستند را بررسی می کنم و سعی می کنم در موضوعاتی که حتی ممکن است امروز دستاورد مشخصی برای من نداشته باشند مطالعه و تمرین می کنم.

حتی نه به این امید که ممکن است روزی به کار من بیایند. آخر مگر دانستن اینکه در نبرد گالیپولی چه اتفاقی افتاده چه زمانی ممکن است به کار من بیاید؟

با این رویکرد است که وقتی در حال سخنرانی در شرکتی هستم که نیازمند تغییر رویکرد رهبری در بازار است، با استفاده از مثال نبرد گالیپولی و شیوه ی رهبری که منجر به شکست بریتانیا در این نبرد شد موضوع را روشن می کنم.

من این اطلاعات را دریافت می کنم نه به این خاطر که ممکن است روزی به کارم بیاید، بلکه به این خاطر که از آن ها لذت می برم.

پس از پتانسیل خودم در این بخش ها هم استفاده می کنم.

علوم بین رشته ای

اجازه بدهید روی دیگر سکه را هم ببینیم. تخصص به شکلی گسترش پیدا کرده که در جایی معنای مجرد آن کارکرد اصلی را از بین برده.

به همین دلیل افرادی در حوزه های بین رشته ای کار می کنند. افرادی که اقتصاد را به روانشناسی گره می زنند و یا بازاریابی را با استفاده از علوم اجتماعی درک می کنند.

اشخاصی مانند دنیل کانمن فقید.

همانطور که در ابتدای بحث گفتم مسئله تعریف انسان رنسانسی نیست. به این دلیل ساده که تعاریف در گذر زمان عوض می شوند.

شاید نیاز بوده که کمی از تخصص به عنوان یک موضوع مجرد فاصله بگیریم و کمی خود را بسط بدهیم، هر چند این موضوع به معنای این نیست که می توانیم دانش خود را به تمام حوزه ها تسری دهیم.

همه می دانیم یک کِش تا یک حد مشخصی کشیده می شود، بعد از آن شروع به نازک شدن می کند و سرنوشت کِشی که نازک شده است مشخص است.

تعریف

در پایان این نکته را به یاد داشته باشیم که تخصص هر چند ارزشمند است، نمی توان معرف خوبی برای ما باشد.

نمی توانیم همه چیزمان را فدای تخصص کنیم و فقط با شخصی که یک تخصص دارد شناخته شویم. اگر چنین اتفاقی برای ما بیفتد خطرات ذاتی در دل خود دارد.

من به عنوان یک مشاور مدیریت شناخته می شوم. با این وجود این تنها معرف من نیست. ممکن است به هر دلیل مشخص و نامشخصی فردا دیگر چنین تعریفی از من وجود نداشته باشد و آن زمان نمی توانم با غم این کمبود کنار بیایم.

من سروش به عنوان یک مشاور مدیریت، سروش به عنوان یک نویسنده، سروش به عنوان یک پدر، سروش به عنوان یک همسر، سروش به عنوان یک فرزند و سروش به عنوان یک دوست هستم و هر کدام از این ها می توان بخشی از بار هویتی من را به دوش بکشد.