به خودتان حقوق بدهید

بعضی اشتباهات وجود دارند که انگار دسته های مشخصی از انسان ها محکوم به تکرار آن هستند. از آن دسته اشتباهاتی که ممکن است بارها و بارها در موردشان از دیگران بشنوید و پیش خودتان تصور کنید که من هرگز چنین خطایی را تکرار نخواهم کرد.

درست تا زمانی که آن را تکرار کنیم! آن موقع است که یک چراغ در ذهنمان روشن می شود. آن زمان است که تازه متوجه می شویم دیگران در مورد چه چیزی صحبت می کرده اند و ما صرفاً با دیدگاه ناقص خودمان آن را ادراک می کرده ایم.

حالا باید برگردیم، تمام آن راهنمایی ها را به خاطر بیاوریم، اشتباهات خودمان را بپذیریم و از اول شروع کنیم.

شاید هم نه. شاید مشکل چنان ریشه دوانده باشد که امکان اصلاح آن وجود نداشته باشد. یا چنان غرق در موضوع باشیم که اصلاً متوجه اشتباهاتی که کرده ایم نشویم و خلاصه در جهل مرکب بمانیم.

یکی از این دسته مشکلات خواب ناکافی و عدم وجود تعادل در زمان بیداری و استراحت است. شاید نیاز به گفتن نباشد که بی خوابی انواع مشکلات از جمله فشار خون، استرس، کم کردن توان تحلیلی و تصمیم گیری را در پی دارد که هر کدام به تنهایی می توانند زندگی ما را فلج کنند.

اما انگار تا خودمان این اشکالات را به چشم نبینیم، باور نمی کنیم که آن ها وجود دارند. شاید نمی توانیم قبول کنیم که ما هم یک انسان درست مانند تمام انسان های دیگر هستیم. با تمام ضعف ها و محدودیت ها.

بهانه ها هم راه خودشان را به این مسیر بیمار پیدا می کنند. شاید اگر بیشتر بیدار بمانم، می توانم بیشتر کار کنم. شاید اگر بیشتر بیدار بمانم راندمان بیشتری داشته باشم یا بتوانم راهی پیدا کنم که از شر این چک های لعنتی خلاص شوم.

چیزی که به آن فکر نمی کنیم این است که راهکارها در خلاء ایجاد نمی شوند و حتی اگر چنین اتفاقی بیفتد نیاز به یک ذهن آماده و روشن دارد که بتواند در مرحله ی اول مشکلات را درک کند.

اما چه زمانی متوجه موضوع می شویم؟ شاید زمانی که نق زدن های اعضای خانواده از اینکه حتی بیشتر از زمان های معمول عصبی هستیم ما را به ستوه آورده باشد. شاید متوجه می شویم که در زمان رانندگی مسیری را انگار در خواب طی کرده ایم، شاید متوجه می شویم که نمی توانیم روی یک موضوع بخصوص تمرکز کنیم و یا شاید تلنگر یک پزشک ما را به خود می آورد زمانی که می گوید باید سبک زندگی ات را عوض کنی و یا منتظر اتفاقات ناخوشایند باشی.

هر چه که باشد بعد از این اتفاقات نمی توانیم ادعا کنیم که قبلاً این موضوع را در کسی ندیده ایم. حتماً کسانی در نزدیکی ما بوده اند که چنان غرق کار و افزایش ساعت بیداری بوده اند که همه چیز را باخته اند.

امروز برمی گردیم و با دید روشن تری همه چیز را به خاطر می آوریم و درک می کنیم که وقتی فلان شخص در فلان روز می گفت که حواست باشد تا مثل من نشوی، دقیقاً از چه چیزی صحبت می کرد.

اما انگار همه محکوم شده ایم تا این حرف ها را بشنویم و برویم تا آن ها را از نزدیک تجربه کنیم و با سری زخمی از برخوردی محکم با سنگ برگردیم و در آن کار تجدید نظر کنیم.

شاید آن زمان تعجب کنیم از اینکه اگر این کار تا به این حد اشتباه است، چرا برای انجام دادنش اینقدر هیاهو راه انداخته اند و چرا ما را تشویق به انجام آن می کرده اند.

یکی از جواب ها در این نهفته است که انسان های زیادی خودشان چنین تجربه ای نداشته اند و این را از ضعف های خود می پندارند و به همین دلیل سعی می کنند مروج این امر به ظاهر پسندیده که از قضا خودشان از پس آن بر نیامده اند باشند.

دسته ی دیگر کسانی هستند که هنوز درون مشکل هستند. یا به آن خو گرفته اند و مشکلات خودشان را نمایش نداده اند و یا می دانند چه کرده اند، اما زمین خوردگانی هستند که عادت به بلند شدن ندارند، بلکه تا مقصد سینه خیر  و کشان کشان به رفتن ادامه می دهند.

اما هستند دیگر مواردی که از این جنس اقدامات به حساب می آیند و در بخش های دیگری از زندگی نمود پیدا می کنند.

به کارآفرینی فکر کنید که با هزاران امید و آرزو کسب و کاری را شروع کرده و از هیچ ایثاری دریغ نکرده تا به هدفش جامه ی عمل بپوشاند.

حال کسب و کار افتان و لنگان به راه افتاده و این کارآفرین هنوز از تصور روزهای اول و سختی هایش بیرون نیامده.

پس اولین کاری که می کند این است که خودش را با یک حرکت ساده به یک کارمند/کارگر مفت و مجانی برای سازمان تبدیل می کند؛ حقوق نمی گیرد.

خودش را هم با این موضوع تسکین می دهد که اینجا متعلق به من است و بالاخره یک روز از سود آن زندگی خوبی برای خودم درست می کنم.

غافل از اینکه این روز ممکن است هیچگاه سر نرسد.

کم نیستند مالکان کسب و کاری که با این امید که آورده ای برای اجتماع داشته باشند، شروع به کار کرده اند، تمام تلاششان را کرده اند، چندین نفر را بصورت تمام وقت استخدام کرده اند و محصولات/خدمات قابلی ارائه می کنند و برای پرداخت پول بنزین رفت و آمد به محل کارشان دچار مشکل هستند.

شاید تصور می کنید که اغراق می کنم. اما اگر شما هم تجربه ی کار کردن با صدها تولید کننده ی خرد و متوسط در شهرک های صنعتی را داشتید با من هم عقیده بودید.

اما مشکلاتی که این داستان ایجاد می کند فقط به خود فرد محدود نمی شود.

چه بسا خانواده های این خیر اندیشان که در مضیقه زندگی می کنند تا کمکی باشند به همسر/فرزند/والد کار آفرینشان تا رویایی که در سر دارد را محقق کند و شاید روزی هم وقت کرد، برگشت و رویاهای خاک خورده در زندگی آن ها را محقق کرد.

دریغا که همه بر طبل باطل می کوبند.

اما از این ها که بگذریم این مسئله هم باید راه حلی داشته باشد. اجازه دهید کمی راجع به راه حل آن صحبت کنیم:

اولین مسئله ای که باید به آن توجه کنیم این است که برای خودمان روشن کنیم که اصولاً به چه دلیلی این کسب و کار را راه انداخته ایم.

اگر خیلی خوب بگردیم، زیر لایه های اخلاقی و اجتماعی بسیاری که ایجاد کرده ایم، درآمد را پیدا خواهیم کرد.

باید بتوانیم تعارف را کنار بگذاریم. ما شروع به انجام چنین کار پر مخاطره ای می کنیم که بتوانیم درآمد و سطح زندگی قابل قبولی داشته باشیم.

هر چند ممکن است نیت های خیر بسیار زیادی در سر داشته باشید، نمی توانید نیت را خرج کنید! یا شاید خرج کردنش برایتان بسیار گران تمام شود.

پس بهتر است با خودتان شفاف باشید و بپذیرید که شما هم مانند هر انسان دیگری احتیاجاتی دارید که می بایستی به درستی برآورده شوند.

دومین نکته از دل مشکلی پدید آمده است که شاید خود از جای دیگری سرچشمه گرفته است. کارآفرینی ترجمه ی بسیار سطحی از کلمه ی Entrepreneur است. کلمه ای که به شکل زیر در فرهنگ لغت وبستر معنی شده است:

کسی که هماهنگی، مدیریت و ریسک یک کسب و کار و یا سازمان را می پذیرد.

لطفاً یک بار دیگر جمله ی قبل را مطالعه کنید. هیچ صحبتی از اینکه کسی باید تعداد زیادی از افراد را استخدام کند و یا به زبان ما، “کار بیافریند” نشده است.

اصولاً یک کارآفرین (جدا از معنای اشتباه کلمه) چنین وظیفه ای ندارد. یک موسس و یا مدیر بیزینس وظیفه دارد مشتریان را راضی نگه دارد، مجموعه ای با ثبات ایجاد کند و تنها زمانی می تواند این کار را به درستی انجام دهد که توان ذهنی و جسمی لازم برای انجام این کار را داشته باشد و تنها زمانی توان ذهنی و جسمی لازم برای این کار را در اختیار دارد که بتواند نیازهای اولیه اش را برآورده کند.

در عین حال مجموعه هایی که کارآفرینانه تاسیس و اداره می شوند، ساختاری بسیار متفاوت از سازمان های بوروکراتیک و عریض و طویل دارند. به این معنا که در این مجموعه ها، یک نفر بخش اعظمی از بار سازمان را به دوش می کشد، تصمیمات مهم سازمان را می گیرد، مسیر کلی سازمان را مشخص می کند و خلاصه این یک نفر نبض حیات سازمان است. پس اگر (حداقل در اینگونه سازمان ها) کسی قرار باشد در صف دریافت حقوق قرار بگیرد، بهتر است که همین فرد باشد. به این دلیل ساده که دیگران با هر درجه ای از اهمیت می توانند بیایند و بروند و کسب و کار خودش را اصلاح کند. اما اگر این فرد از سازمان برود، دیگر سازمانی وجود نخواهد داشت و همان کسانی که تا دیروز حقوق می گرفته اند، امروز شغلی ندارند که بابت آن حقوق بگیرند.

سومین مسئله ای که لازم است مطرح شود این است که بسیاری از سازمان های کارآفرینانه با مشکل فقر داده و به تبع آن هدر رفت منابع مواجه هستند. در سازمانی که داده های مکفی وجود داشته باشد می توان با درجه ی اطمینان بیشتری راجع به این نظر داد که آیا بخش های متفاوت مجموعه با راندمان مورد انتظار در حال کار کردن هستند یا خیر. حتی اگر داده های کافی وجود نداشته باشد هم مدیران بصورت شمّی می توانند هدر رفت را در بخش های مختلف سازمان حس کنند.

شاید اگر شما در حال اداره ی یک کسب و کار دفتری 5 نفره باشید، نیازی نداشته باشید که یک نفر به عنوان مسئول خدمات تمام وقت شما فعالیت کند. آخر مگر 5 نفر و یک دفتر کوچک به چه میزان کارهای خدماتی نیاز دارد؟

این یک مثال دم دستی است، اما هزینه هایی که انجام می شوند و نه تنها مفید نیستند، بلکه می توانند در روند عادی کار خلل ایجاد کنند به وفور پیدا می شوند.

به عنوان چهارمین نکته در این بخش اجازه دهید به مورد دوم رجوع کنم.

همانطور که گفتم اگر کارآفرین وجود نداشته باشد، به احتمال زیاد سازمان هم از ادامه ی وجود باز می ماند. پس اجازه بدهید کمی خودخواه باشیم. اجازه دهید مغز سازمان سالم باشد تا بتواند فکر کند و بقیه ی سازمان را پیش ببرد. اجازه دهید حداقل تا مدت زمانی که بتوانید به یک ثبات نسبی برسید، شما اولین کسی باشید که حقوق می گیرید. به این فکر کنید که اگر قبض برق را ندهید، اداره ی برق به راحتی جریان برق شما را قطع می کند و لامپ های شما خاموش می شود. حال خودتان را در یک لامپ نیمه روشن در نظر بگیرید که به هیچ سیمی وصل نیست (می دانم که چنین مثالی امکان وقوع ندارد. لطفاً فقط تصور کنید) و در حال سوزاندن اندک انرژی درونی خود است. لطفاً خودتان را به رسمیت بشناسید و خودتان را به همان منبع انرژی قدرتمند که از شما دریغ شده وصل کنید.

حتماً به خاطر دارد که ما در حال صحبت در خصوص مدیران و کارآفرینانی هستیم که دریافتی منظمی (نسبتاً) از سازمانشان ندارند و به این واسطه در حال آسیب دیدن هستند. وگرنه بسیارند مدیران بزرگ منشی که در زمان های بحران با سازمان همراه می شوند تا مشکلات حل شود.

سال ها پیش، در اوایل دوران کاری خودم با یک مجموعه ی تولیدی همکاری می کردم که تقریباً 40 نفر نیروی کار داشت و از دفتر مرکزی اداره می شد. یک مدیر عامل هم برای مجموعه تعیین شده بود که در کارخانه مستقر بود. یکی از سال ها در شب عید مجموعه با مسئله ی نقدینگی مواجه شد و توان پرداخت عیدی و پاداش پایان سال این کارگرها را نداشت. اولین فکری که هیات مدیره کرده بودند این بود که مغز باید سالم باشد. پس حقوق، مزایا، پاداش و… را به مدیر عامل به صورت کامل پرداخت کردند. اما این مدیر عامل این پول را به نسبت مساوی بین تمام کارگران کارخانه تقسیم کرد تا حداقل بخشی از عیدی این افراد تامین شده باشد.

این مدیر عامل تنها به این دلیل می توانست چنین کاری انجام دهد که از نظر مالی به یک ثبات نسبی رسیده بود. شما نمی توانید کسی باشید که در حال غرق شدن است و بخواهید که یک نفر دیگر را از غرق شدن نجات بدهید. شما باید سالم، مسلط و آماده باشید.

امیدوارم این بار که به این موضوع فکر کردید این چند مورد را به خاطر بیاورید و به یاد داشته باشید که شما کار می کنید برای این که بتوانید زندگی خوبی داشته باشید و اگر نتوانید چنین تعادلی ایجاد کنید، زمانی به خودتان می آیید و می بینید که حتی کار کردنتان هم نتوانسته دردی را دوا کند.