نبرد اخلاقی

بعضی استراتژی ها در ذات ما هستند و چنان در طی زمان به کرّات استفاده شده اند که شاید دیگر به چشم ما هم نمی آیند. شاید دیگر متوجه مشکلاتی که در ذات خود دارند نمی شویم و صرفاً به عنوان یک راهکار که همیشه جواب داده به آن نگاه می کنیم.

اما پیش از اینکه کمی راجع به یکی از این مدل استراتژی ها صحبت کنیم لازم است تا چند نکته را مد نظر داشته باشیم.

این نوع از استراتژی ها بصورت روزمره استفاده می گردند و استفاده کردن و نکردن از آن لزوماً معنای اخلاقی ندارد، بلکه صرفاً می تواند یک تصمیم استراتژیک در موقعیت هایی خاص باشد.

تعیین اهداف دستیابی و حرکت به سمت آن ها تبدیل به یکی از بایدهایی شده است که ما تقریباً هر روز دنبال می کنیم. ما دوست داریم که هدف هایی مشخص کنیم و به آن ها دست پیدا کنیم. همچنین دوست داریم که رقبای ما تا حد ممکن از این دستیابی محروم بمانند. دوست داریم شبیه به آن هایی که با ایشان رقابت می کنیم نشویم و تمام تلاشمان را انجام می دهیم تا تمایزی قابل درک ایجاد کنیم.

به همین دلیل است که افرادی مانند پورتر تمام تلاش خودشان را کرده اند تا این تمایز و رقابت را پررنگ تر کنند.

پس نوعی دیگر از هدف برای ما متجلی می شود، هدف از نوع نرسیدن.

منِ فریلنسر با درآمد مکفی، یک کارمند زحمتکش را جلوی روی خودم قرار میدهم و به جای اینکه سعی کنم که خودم بهتر و بهتر شوم، تلاش می کنم تا شبیه کسی که پیش روی خودم قرار داده ام نشوم.

یا یک شرکت که قرار است برنامه ای در راستای رشد در مجموعه اجرا کند، یک مثال جلوی روی خود قرار می دهد تا شکل آن ها نشود.

با این فرض که یک مجموعه تصمیم بگیرد برای نرسیدن به یک موقعیت هدفگذاری کند، چه راهکاری بهتر از اینکه خودمان را اخلاق گرا و دیگران با بی اخلاق فرض کنیم؟

یعنی هرآنچه خودمان به آن باور داریم را اخلاقی بدانیم و هرآنچه در رقبا می بینیم را غیر اخلاقی بدانیم.

اینطور هر چه ما می کنیم، به نظر درست می آید و هر چه رقبا انجام می دهند را می توانیم در قالب بی اخلاقی بگنجانیم. 

اولین نتیجه ای که به دست می آید جمع کردن راحت تر دیگران گرد یک ایده است. ایده ای که رنگ و بوی معنوی هم به خود گرفته است.

به خاطر داشته باشید که من صرفاً در خصوص استراتژی های کسب و کار صحبت می کنم. برای مثال شرکت ما که بصورت طبیعی پیش از ارسال کالا تسویه حساب انجام می دهد یک شرکت اخلاق مدار است که می خواهد با حفظ نقدینگی بهترین خدمات ممکن را به مشتریان ارائه کند و شرکت  رقیب که دقیقاً همین کار را انجام می دهد از یک مشت آدم پول دوست و بی اعتماد تشکیل شده است.

 و اگر به سراغ رقیب برویم هم خواهیم دید که اگر چنین استراتژی را پیش گرفته باشند احتمالاً راجع به ما همین فکر را می کنند.

این راحتی جمع کردن دیگران حول یک ایده به راحتی می تواند کمک کند تا افراد بیشترین نیرویی را که دارند برای انجام فرامین به کار گیرند. آن ها هدفی بزرگتر برای پیگیری دارند و رهبر مجموعه است که این هدف را در اختیار آن ها قرار داده است.

کارکرد این استراتژی با یک جمله ی ساده قابل بیان است:

ایجاد شکاف در اعتبار طرف مقابل بسیار ساده تر از دفاع از اعتبار خودمان است. اینطور هم حواس دیگران را از خودتان پرت می کنید و هم به سادگی و احتمالاً با زحمت بسیار کمتر نتیجه ای را که می خواهید دریافت می کنید.

چند سال پیش در زمان شروع کرونا یک نفر که خودش را کوچ و آموزش دهنده معرفی می کرد شروع به فعالیت بسیار گسترده تر از پیش کرد.

طبق معمول این مدل بیزینس ها با تولید محتوا و دوره و سمینار اسم و رسمی برای خودش دست و پا کرد و الان در این حوزه شناخته شده است.

اما اتفاق بسیار جالب چند ماه پیش افتاد. درست زمانی که اعلام کرد چرا دیگران در این حوزه کار می کنند و باید در این حوزه قانون گذاری صورت گیرد تا هر کسی، هر چیزی را نتواند بگوید!

کسی که از آزادی شیوه ی بیان مطالب در یک پلتفرم رایگان توانسته خودش را به جایگاهی برساند، سعی دارد دیگرانی را که چه غلط و چه درست در حال کار کردن هستند را محدود کند. با این تفسیر ساده که ما اخلاقی هستیم و بقیه نیستند!

اینطور کسی شک نمی کند که اعتبار طرف اول را زیر سوال ببرد و همه درگیر این خواهند شد که دیگران باید چه عکس العملی از خود نشان دهند.