مقدمه

موفقیت همیشه هم چیز خوبی نیست. شاید رسیدن به یک چیز و زندگی کردن با عواقب آن را بتوان دو موضوع بسیار متفاوت دانست.

به همین دلیل است که هاله ای از موفقیت پیش روی خود رسم می کنیم و زمانی که به آن هاله نزدیک می شویم متوجه تغییر شکل آن پیش چشمانمان می شویم.

اجازه بدهید قبل از شروع بحث چند مورد را بصورت خلاصه مرور کنیم.

اول اینکه موفقیت برای هر کسی یک معنای شخصی و متفاوت با شخص دیگر دارد. ممکن است موفقیت کسی در گرو شکست کس دیگری باشد و یا به سادگی، موفقیت از دیدگاه کسی، شکست از دیدگاه شخص دیگر باشد.

همین عامل هم هست که توانسته بازاری چنین جذاب برای کسانی که موفقیت را به ما می فروشند ایجاد کند. اگر یک عامل کلی را به عنوان موفقیت اعلام کنیم و بعد روی آن تمرکز کنیم، تعداد زیادی از افراد جذب آن خواهند شد و به تبع آن اقبال بیشتری را تجربه خواهیم کرد.

پس ممکن است ماشین و یا خانه ی لوکس را به عنوان یک عامل موفقیت به دیگران ارائه کنیم. اما پس از مدتی که این صحبت ها از مد افتاد به سراغ خانواده و اهمیت زندگی خانوادگی برویم! 

تله ی موفقیت

در صورتی که شاید از همان اول باید می پذیرفتیم که ماشین و و خانه و… همگی می توانند تنها جزئی از مسیری باشند که یک نفر برای موفقیت طی می کند و نه هدف اصلی.

دومین مسئله اینکه ممکن است شیوه ی بیان من در خصوص موفقیت و یا موارد مرتبط، درست مانند سطرهای پیشین که در مورد تجربه ی متفاوت از موفقیت صحبت می کردم این فکر را در شما ایجاد کند که من مخالف رفاه و یا مادیات هستم و شنیدن بقیه ی حرف های من برای شما کمی دشوار شود. پس لازم به توضیح است که من از تمام مواهبی که به واسطه ی پول به دست می آورم لذت می برم.

خانه ی تهویه شده، ماشین خوب، تفریحات لذت بخش، کتابخانه ی پر و پیمان و… همه از لذت هایی هستند که پول برای من فراهم می کند. پس نتیجه اینکه من با وجود اینکه از تمام مواهبی که پول برایم ایجاد می کند نهایت استفاده را می برم، اما می دانم که هدف من از این همه کار کردن صرفاً پول درآوردن نیست.

دام های موفقیت

زمانی که در خصوص مشکلاتی که موفقیت می توانند برای ما داشته باشند صحبت می کنیم، در واقع داریم دو مفهوم را بصورت همزمان به کار می بریم. بدون اینکه به درستی این مفاهیم را از هم تفکیک کنیم و نگاهی درست به آن ها داشته باشیم.

پس باید بدانیم که موفقیت از طریق چه مکانیزم هایی می تواند به ما آسیب وارد کند و چیزی که روزی نعمت ما بوده، چگونه به نفرین تبدیل می شود.

تله ی موفقیت

اولین اصطلاحی که باید در خصوص آن صحبت کنیم، تله ی موفقیت است. لطفاً توجه داشته باشید که موارد مورد بحث به اشکال گوناگون هم در سطح شرکت و هم در سطح زندگی شخصی می توانند به وجود بیایند.

اولین روزهایی را به خاطر بیاورید که شروع به برنامه ریزی برای کاری که امروز در آن در سطح خوبی قرار گرفته اید، کردید.

شاید رویای شما این بوده که کسی از شما دعوت کند تا از تجربیات خودتان صحبت کنید. شاید رویای شما این بوده سر میزی بنشینید که بزرگان صنعت شما نشسته اند و این افراد نظرات شما را جویا شوند.

شما مسیر را به سختی و مشقت طی کرده اید و حالا به نقطه ای که در آرزوی آن بوده اید رسیده اید. برای مثال یک استارت آپ موفق را راه اندازی کرده اید و آن را به نقطه ی مد نظر خودتان رسانده اید.

امروز درست در موقعیتی که تصورش را می کردید قرار گرفته اید و ده ها دعوت نامه و تقاضا برای صحبت در جمع های مختلف دارید.

امروز از شما دعوت می کنند تا سر همان میزی بنشینید که روزی در آرزوی آن بودید و این دقیقاً نقطه ی شروع افول است.

درست زمانی که شما به موقعیت دلخواه خود و یا اصولاً موقعیتی که از دید بقیه می تواند جذاب باشد می رسید، تعداد درخواست ها از شما برای اینکه در جمع های مختلف حضور داشته باشید و یا از تجربیاتتان بگویید و یا اصولاً در یک جلسه ی کاری به عنوان یک دوست شرکت کنید بیشتر و بیشتر می شود.

اگر در زمان شروع کار شما، چنین درخواست هایی به جانب شما روانه می شد، می توانست موجب رشد سریع تر شما باشد. اما زمانی که شما به نقطه ای رسیده اید که تعداد این درخواست های غیرمعمول روز به روز بیشتر شده است، دقیقاً نقطه ای است که باید بایستید، اندکی بیندیشید و قاطعانه نه بگویید.

زمانی که موفق شده اید به اهدافتان دست پیدا کنید درست زمانی است که باید بتوانید از میان ده ها و یا شاید صدها امکان متفاوت تنها چند تا را برگزینید و بقیه را حتی به قیمت ناراحت کردن دیگران رها کنید.

بطور مثال شما ممکن است به واسطه ی موفقیت در یک حرفه ی بازرگانی مورد مشورت تعداد زیادی افراد قرار بگیرید که دوست دارند از شما برای سرمایه گذاری هایشان کمک بگیرند.

این وسوسه که با همه ی این افراد کار کنید درست نقطه ی پایان شماست. در حقیقت تله ی موفقیت به این معناست که عاملی که موجب موفقیت شما شده چنان دست و پاگیر شما شود، که خود این عامل به شکست شما بینجامد!

زندان موفقیت

اصطلاح دوم زندان موفقیت است. با وجود اینکه نیاز به تکرار وجود ندارد، اما اجازه بدهید باز هم بگویم که این موارد هم در سطح شرکت و هم زندگی شخصی مصداق دارند.

برخی افراد و یا شرکت ها زندانی موفقیت های خود می شوند. دیوار دفاعی بلندی دور خودشان می سازند تا از هیچ طریقی از دنیای بیرون باخبر نشوند.

بعضی هایشان سبک زندگی هایشان را چنان عوض می کنند که اگر کسی از زندگی پیشین آن ها جلوی رویشان سبز شود، احتمالاً این شخص را نمی شناسد.

بازرگانی که تا دیروز تمام درد دل های کسبه ی بازار را می دانست، امروز از صندلی عقب ماشینش پیاده نمی شود که نکند پایش خاکی نشود.

یا هیات مدیره ی شرکتی که از طریق نمایندگانی که در سراسر کشور داشته، توانسته رشد زیادی را تجربه کند، امروز حتی نمی داند کجای کشور نمایندگی دارد و یا اصولاً این نمایندگان در چه وضعیتی به سر می برند.

فکر می کنم می دانید به کدام سمت می روم.

زمانی که موفقیت کسب شده را زیادی دست بالا بگیریم و یا آن را بدون رقیب بدانیم و یا تلاش کنیم تا همین شرایط را حفظ کنیم، خودمان و با دست خودمان، زمینه ی شکست را فراهم می کنیم.

مدیرانی که تا دیروز گوش شنوایی داشتند که نیازهای بازار را تشخیص می داد، امروز ارتباط خود را با بازار قطع می کنند. همین نیاز سنجی بازار، همین بروز بودن و همین اطلاعات دست اول بوده که توانسته شرکت را به این حد از موفقیت برساند. با این وجود مدیر تشخیص داده که توانایی های شخصی خودش، هوش و استعداد ذاتی و احتمالاً شم اقتصادی اش وی را به این نقطه رسانده. پس ارتباط را رها می کند و دیگرانی که دیروز در نزدیکی وی هم قرار نمی گرفتند، امروز نیازهای بازار را تشخیص می دهند و مشتریان را تصاحب می کنند.

جمع بندی

شاید بتوان از بیان تناقض استراتژی برای جمع بندی استفاده کرد. اگر تمام تلاش، انرژی و منابع خود را صرف این کنیم که یک وضعیت را حفظ کنیم، خودمان توانسته ایم آن را نابود کنیم. از طرفی اگر ندانیم چه زمانی خود را عقب بکشیم و چه زمانی نه بگوییم بهتر است از هر چه که به دست آورده ایم نهایت لذت را ببریم، چون دوام زیادی نخواهد داشت.