رویای فریلنسری

مقدمه

یکی از فانتزی های تقریباً هر کسی که مثل من بصورت پروژه ای و بدون ساعت و محل کار مشخصی فعالیت می کند این است که این امکان را دارد که در هر مکانی و در هر زمانی کار کند و از کار کردن لذت ببرد.

اما هر زمان و مکانی که برای کار کردن جذاب نیست. اگر قرار باشد چنین چیزی جذاب باشد بهتر است در فضایی رویایی با لپ تاپ روی پا و عینک دودی بر چشم انجام شود. مثلاً کنار ساحل دریا!

یا مثلاً در سفرهای طولانی و در اتاق های هتل، لابی، انواع کافی شاپ و یا اصلاً جنگل چه مشکلی دارد؟

شاید این مدل فانتزی ها و تصاویر زیبایی که از کارکردن در محیط های بسیار زیبا می بینیم، اغوا کننده باشند و تصور کار کردن در یک فضای عجیب به ما بدهند.

اما به عنوان کسی که روزهای بسیار زیادی از سال را در سفر می گذرانم و در تمام لوکیشن هایی که مثال زدم (البته بجز جنگل!) و بسیاری لوکیشن های دیگر کار کرده ام اجازه دهید تا کمی این ایده را به چالش بکشم.

قبل از اینکه وارد موضوع شویم، یادآوری چند نکته خالی از لطف نیست. من بصورت کامل پروژه ای کار می کنم و هر چند تعدادی همکار و البته دفتر و دستکی مختصر برای کار موجود است، اما دفتر کار اصلی من در خانه است، روی یک میز دونفره ی ناهارخوری که در فضای بین دو اتاق خواب خانه قرار گرفته است.

تقریباً همیشه تعداد روزهای سال که در سفر هستم معمولاً از تعداد روزهایی که در خانه هستم بیشتر بوده است. به استثنای این یکی دو سال که به علت شرایط خانوادگی و فرزند پروری زمان بیشتری را در خانه سپری کرده ام.

بعد از سال ها کار، حتی فکر کردن به اینکه قرار باشد شیوه ای از کارهای سنتی و یا تمام وقت داشته باشم را دوست ندارم. زمان من متعلق به خودم است و هر زمان که دوست داشته باشم و به هر شیوه ای که دوست داشته باشم از آن استفاده می کنم. می توانم یک صبح وسط هفته، درست زمانی که همه سر کار هستند به همراه خانواده به یک سفر کوتاه و یا گردش بروم و ممکن است تمام تعطیلات عید را کار کنم تا خودم را به زمان مشخص شده ی یک پروژه برسانم. می توانم بیست روز پایانی سال را تعطیل باشم و در عین حال در یک دوره ی شش ماه هیچ جمعه ای را در جمع خانواده نبوده باشم. می توانم یک ماه از خانه بیرون نروم و تمام جلساتم را بصورت آنلاین برگزار کنم و در عین حال ممکن است دوره های فشرده ای داشته باشم که از ساعت 5 صبح تا 3 صبح فردا کار کرده باشم.

همه ی این ها صرفاً برای این گفتم که بدانید من با پوست و گوشت و استخوان این شیوه ی زندگی که تا چندی پیش بسیار نامعمول بوده را تجربه کرده ام و به هیچ عنوان شیوه ی دیگری از زندگی را، حداقل در شرایط امروز و با اطلاعات امروز نخوام پذیرفت.

همچنین من مختارم به هر شکلی که دوست دارم از تخصصم استفاده کنم. نیازی نیست کسی به من بگوید چه کار کنم و می توانم هر پروژه ای را که به توانمندی ها علایقم نزدیک است قبول کنم. می توانید تصور کنید که همیشه اینطور نبوده است. زمان هایی وجود داشته که مجبور شده ام کارهایی را برخلاف آنچه دوست دارم انجام دهم و زمان هایی بوده که مجبور شده ام با کسانی کار کنم که علاقه ای به کار کردن با آن ها نداشته ام. اینکه تصور می کردم همیشه می توانم با کسانی کار کنم که علاقمند به کار کردن با آن ها هستم، از آن فانتزی های دروغینی بود که مدت ها طول کشید تا با آن کنار بیایم و انرژی و زمان بسیار زیادی صرف این شد که آن را واقعیت ببخشم.

شاید شما امروز یک فریلنسر باشید و شاید دوست داشته باشید به این سبک کار کنید. از نظر من بهتر است اگر چنین تصمیمی دارید، با دید انتقادی به موضوع نگاه کنید. نمیشود یک موضوع خاص تا این حد گوگولی مگولی و بی عیب و نقص باشد و حتماً اشکالاتی در آن وجود دارد.

در این مطلب به بیان برخی از این مشکلات می پردازم. اما شاید پیش از شروع مطلب بد نباشد به این مطلب اشاره کنم که چرا چنین مطلبی می نویسم.

روندی در سال های گذشته شکل گرفت است که انگار می خواهد همه را فریلنسر و یا کارآفرین کند. روندی که کارآفرینی را یک فضیلت می داند.

شاید اصل آن به ترجمه ی بسیار عجیب آنترپرنور به کارآفرین ناشی شود. ترجمه ای که سرمایه گذاری در کاری که ممکن است نتیجه بدهد و یا ندهد را به کسی که شغل ایجاد می کند تقلیل می دهد.

یعنی ما تصور می کنیم کارآفرینی به معنی لغوی آن نزدیک تر است و اگر کسی 200 کارمند دارد حتماً به کسی که 2 کارمند دارد در موفقیت و احترام ارجحیت دارد.

به همین دلیل وقتی کسی می گوید دوست دارد یک بیزینس ایجاد کند اول بیان می کند که دوست دارم سفره ای پهن کنم. خطاب به این دوستان باید گفت که شما صرفاً سفره ای را پهن می کنید که دیگران غذای آن را تامین می کنند. پس بهتر است به سفره ننازید. چیزی که باید به آن فکر کنید مشتریانی است که باید ایجاد شوند و رضایتشان حفظ شود.

پس اگر کمی از معنای لغوی کارآفرینی فاصله بگیریم موضوع شفاف تر می شود. کارآفرین کسی است که نیاز به روحیه ی جنگنده دارد. کسی که می تواند فشار کاری و استرس را مدیریت کند و این ویژگی ها در همه وجود ندارد. همه ی انسان های نه توانایی تحمل سطوح بالای استرس را دارند و نه توان اداره ی یک بیزینس را. اما ما آن ها را گول می زنیم. ما برای اینکه بتوانیم محصولاتمان را که به حوزه ی مدیریت مرتبط می شوند به آن ها بفروشیم، به آن ها می گوییم که چرا خودتان را اسیر کارفرما کرده اید و باید خودتان یک کارفرما باشید.

کسی را می شناسم که در یکی از بزرگترین و معتبرترین شرکت های صبنعتی ایران به عنوان مدیر بخش طراحی مکانیک مشغول به کار بود و تنها به این دلیل که دوست نداشت کسی به او دستور بدهد از آن شرکت خارج شد و حالا محصولات درجه چندم تزیینی دست می کند و می فروشد و حتی نیمی از درآمد 8 سال پیش خودش را هم کسب نمی کند.

قرار نیست همه ی ما کارآفرین باشیم و در مرحله ی بعدی قرار نیست همه ی ما فریلنسر باشیم.

یک فریلنسر را برای انجام یک کار بخصوص در یکی از شرکت هایی که به عنوان مشاور فعالیت می کردیم، استخدام کردیم و این همکاری به مرور گسترش یافت تا به مرحله ای رسید که این فرد بخشی از کارهای مارکتینگ آن مجموعه را در دست گرفته است.

اما حتی نمی توانم تصور کنم که چنین فردی با چنین مهارت های ارتباطی ضعیفی بتواند به عنوان یک فریلنسر (یا خدایی نکرده روزی به عنوان یک مدیر) کار کند. ای کاش قبول می کردیم که بعضی کارها، بعضی محیط ها برای ما نیست. مانند خود من که در مرحله ای متوجه شدم نیاز دارم در خانه کار کنم، به این علت ساده که برایم راحت تر است و پذیرفته ام به عنوان یک درونگرا این برخورد راندمان من را بالاتر می برد.

لطفاً این تصور باطل را که همه باید برای خودشان کار کنند را از ذهنتان بیرون کنید و با ذهنی باز ادامه ی مطلب را مطالعه کنید.

اول

شاید شیرین ترین تصور از اینکه قرار نیست برای کسی کار کنید و اصطلاحاً فریلنسر باشید این است که ساعت کار مشخصی ندارید و نیازی نیست صبح به صبح ساعت بزنید و می توانید هر ساعتی که دوست داشتید کار کنید.

اگر آدم سحرخیزی نباشید که چه بهتر. می توانید هر زمان که دوست داشتید بخوابید و از آن طرف تا هر ساعتی که حس و حالش را داشتید کار کنید.

اما شاید در این خصوص به یک نکته توجه نکرده ایم. زمانی که برای شخص دیگری کار می کنیم ساعات کار مشخصی داریم، ممکن است حتی نیاز شود ساعات بیشتری را کار کنیم، اما حتی اگر اضافه کاری و مسائل مالی را کنار بگذاریم، یک فرق اساسی این است که شما و کارفرمایتان می دانید که دارید ساعات بیشتر از حد مورد توافقتان را به کار اختصاص می دهید. این در حالی است که در کارهای فریلنسری شما ممکن است به جای 8 ساعت، 14 یا حتی 18 و یا حتی 22 ساعت در روز کار کنید و این صرفاً بخشی از وظیفه ی شماست. تنها به این علت ساده که کسی بابت ساعت کار به شما پولی نمی دهد. شما باید بتوانید نتیجه ای به درد بخور ارائه دهید.

دوم

دومین تصور شیرین در خصوص کار فریلنسری، همانطور که در ابتدای بحث به آن اشاره کردم این است که می توانیم در هر مکانی که دوست داشتیم کار کنیم.

اما از نظر من این خنده دار ترین تصوری است که می توانیم از کار داشته باشیم.

ممکن است مانند من روزهای زیادی را در سفر باشید و مجبور به کارکردن در مکان های غیرمعمول شوید.

همین الان که این مطلب را می نویسم، نور آفتاب در صفحه ی لپ تاپ و (البته پشت گردنم!) خواندن صفحه را برایم دشوار کرده.

با وجود اینکه این موضوع ممکن است اوایل کار جذاب به نظر برسد، اما به مرور تکراری و حتی خسته کننده می شود.

کافیست یک بار چند ساعت را کنار ساحل مشغول به کار کردن شوید تا به سمت یک محیط ساکت و تهویه شد فرار کنید.

سروصدا، گرما و سرما، آفتاب و عوامل محیطی دیگر که بسته به هر محیط می توانند متفاوت باشند، کارکردن در فضای آزاد را بسیار سخت می کند.

سوم

اگر به صورت تک نفره کار می کنید، در کنار تمام مزایایی که از این استقلال نصیب شما می شود، باید با این موضوع هم کنار بیایید که قرار نیست کسی به داد شما برسد. قرار نیست کسی باشد که اگر خرابکاری کردید (که در روزهای اول کارتان امری غیر معمول نیست) خرابکاری های شما را اصلاح کند و از همه مهم تر قرار نیست کسی خسارت خرابکاری های شما را بدهد! شما هستید و خودتان. پس اگر توان تحمل استرس های گاه و بیگاه ناشی از مسئولیت پذیری بابت کار را ندارید، بهتر از فریلنسری را فراموش کنید.

چهارم

در شغل های مرسوم، شما مسئول اینکه شرکت درآمد دارد و یا نه نیستید و اگر کارفرما توان تامین مالی شما را نداشت به راحتی از شرکت خارج می شوید.

اصلاً به شما ربطی ندارد که یک کارفرما نمی تواند از عهده ی تعهداتش بربیاید. اما اگر یک فریلنسر باشید اوضاع به کلی برای شما متفاوت است. شما مسئول ایجاد درآمد آن هم نه از طریق ساعت زدن، بلکه از طریق ایجاد ارزش هستید، ارزشی برای مشتری تان که حاضر باشد بابت آن به شما پول بدهد. پولی که به اندازه ی نیاز شما باشد و به موقع هم پرداخت شود.

شما به عنوان یک فریلنسر این امکان را پیش رو ندارید که به مثلاً به بانک زنگ بزنید و اظهار کنید که مشتری شما هنوز پولتان را پرداخت نکرده و بانک باید تا زمانی که پول شما پرداخت می شود، چک تان را پشت باجه نگه دارد.

به خاطر دارم با یک نفر به عنوان مشاور کار می کردم که همیشه درگیر موضوعاتی از این دست بود.

تقریباً هر روز بیان می کرد که زمانی که یک نصاب ساده بوده اوضاعش به مراتب از الان بهتر بوده و ای کاش به آن دوران برمی گشت.

کسی که توان مسئولیت پذیری و قبول این موضوع که خودش پاسخگوی هرآنچه است که اتفاق می افتد، نمی تواند یک فریلنسر موفق باشد و البته که لازم به بیان نیست که قطعاً نمی تواند یک مدیر کسب و کار موفق باشد.

این مطلب به مرور تکمیل می شود…